۱۰۲ مطلب با موضوع «شکست تفکر» ثبت شده است

بندگان خدا فقط انسان ها نیستن

بنظرم زندگی نه جنگیدن و نه بازی و سرگرمی و نه تنبلی و خوابیدن

زندگی یه نوعی واقعیت که باید اونو فهمید و به سمتش رفت

مثلا میگن به جنگ ترس برو و مثلا برو سقوط ازاد انجام بده

یا بخواب خونه و تنبل باش

دوتاش حس خوبی نیست

یجورایی داری در هر دو حالت یه تنشی در خودت بوجود میاری

اگه از این دید نگاه کنی که ما بنده خدا هستیم 

یعنی خدا بنده های دیگه ای هم داره

بنده های دیگه اش لزوما انسان نیستن

گرگ هم بنده خداست

کوه هم بنده خداست

پس میشه به باد و حتی فضا هم به عنوان یکی از بنده های خدا نگاه کرد

پس اگر به فضا بعنوان یه بنده خدا نگاه کنیم 

شروع میکنیم باهاش دوست شدن

و مثل یه دوست باهاش برخورد کردن

و وقتی باهاش نیستیم از خودمون بدمون میاد و میپرسیم خب چرا باهاش دوست نشم؟ وقتی میتونیم دوستان خوبی باشیم

خب وقتی دوست باشی چی میشه

اینجوری وقتی میری تو ارتفاع هر کیلومتر یا متری از زمین

دیگه به این چشم نگاه نمیکنی که وسط جنگیدن با تر ست هستی

بلکه به این دید نگاه میکنی که من الان دارم به دوستم نگاه میکنم

و دیدن این دوستم و این عظمتش چقدر زیباست

در واقع اونجا که خیلیا میگن چقدر زیباست و باورنکردنی و این حرفا تازه شروع کردن یه بنده خدا دیگه رو ببینن و ازش لذت ببرن

پس

وقتی میخوای سقوط ازاد انجام بدی

میخوای حسی که دوستت داره رو تجربه کنی

انگار موتور دوستت رو گرفتی که عاشقش بودی

اونجا جنگیدن و تنبلی و اینا نداریم

فقط زیبایی داریم

وقتی میپری در واقع داری با یه بنده خدا دیگه یکی میشه

و این فوق العاده زیباست

و اگه این یه قسمتی از زندگی باشه

و قسمت های دیگه اش هم بنده خدا داشته باشن

ما در واقع تنبل یا جنگنده نیسیتیم

بلکه نمیریم زیبایی ها رو ببینیم و اونا رو داریم از دست میدیم

و شاید زندگی از این دید خیلی زیبایی هایی داشته باشه که باید درک کرد

اب

هوا

باد

کوه

اتش

اینا همه بنده خدا هستن

و به چشم یه موجود بهشون نگاه کن

همونجوری که تو وجود داری

لزوما نباید تو فیلما باشن و حرف بزنن تا واقعی باشن

همون موقع که اتیش جلوت هست

یه موجودی که زندگی داره

فقط قوانین خودشو داره

نمیتونه تکون بخوره نمیتونه حرف بزنه

فقط باید در ک کنی هر کس مدل خودشه و لزوما نباید حرکت راه رفتن رو انجام بده و حرف بزنی

حرکات و ویژگی های هر بنده خدا مخصوص خودشه و همه کنار هم جهان رو ساختیم و چقققققدر جالبه که اینا هم وجود دارن

و میدونم همه این حرفا رو شاید بدونن

ولی مطمئنم هیچکس به این چشم نگاه نمیکنه

وگرنه خیلی زیبا و لذتبش هستن

۰ نظر

برو دنبال چیزی که دوستش داری چون شبیه چیزی میشی که میری دنبالش

فقط برو دنبال چیزایی که دوستشون داری

و این لازمه اش اینه که بری و چیزایی که دوستشون داری رو پیدا کنی

و وقتی دنبالشون بری

و مطمئن باش همیشه دنبال یچیزی خواهی رفت

چه بخوای

و چه نخوای

چون بیکار میشی و دنبال یچیزی میگردی که گوش بدی، بشنوی، انجام بدی یا هر چی

و اونجاست که داری دنبالش میکنی

و تو شبیه چیزی خواهی شد که دنبالش میکنی

و چه بهتر شبیه چیزی بشی که دوستش داری

۰ نظر

فقط شاد باش در واقع مثبت باش

میدونی

یه چیز دیگه میخواستم بنویسم

ولی یچیز دیگه مینویسم

ولی اینم منظورش همونه

ادمایی که فقط ازت استفاده میکنن و از خودت دور کن

آدمایی که ناراحتت میکنن رو از خودت دور کن

آدمایی که مسخرت میکنن رو فقط بهشون لبخند بزن و رد شو

آدمایی که نمیشناسنت رو بذار کنار و بگو هر چی تو بگی

همه رو بذار کنار اصلا

هیچ اشکالی نداره کنارت شلوغ نباشه

همه هم کنار برن

تو خدا رو داری

برادر و خواهرت رو داری

پدر و مادرت رو داری

هیچکسم نباشه خدا رو داری

فقط چیزایی که دوستشون داری رو شروع کن و ادامه بده

۰ نظر

شهربازی

یچیزی در مورد ربات نوشتم دو تا سه تا پست قبلی بود فکر کنم، نمیدونم چندتا پست قبلی بود در مورد ربات بودنم و بدون احساسات و درک از بعضی مسائل

میخوام اینو بنویسم که در همون رابطه است

یکی از مسائلی که که چندوقت پیش فهمیدم که اصلا نمیفهممش

وقتی بود که رفتم شهربازی

رفتیم تونل وجشت

رفتیم اون وسیله که همه دنیا میدونن اسمش چیه و من الان هر کاری میکنم اسمش یادم نمیاد

و من همش داشتم با خودم خیلی عجیب فکر میکردم

انگار تازه من اولین نفرم که به این فکر کرده

انگار تازه اتفاق افتاده اولین بار و فقط برای من اتفاق افتاده

چرا ما میریم توی تونل وحشت که خودمونو بترسونیم؟

چرا سوار اون سقوط ازاده میشیم که بریم و بترسیم؟

من نمیگم ترس بده، نه ترس عالیه

ولی نه ترسی که تو خودتو بزور توی اون جا بدی

همش داشتم فکر میکردم خب معلومه وسط اینهمه تاریکی یکی میاد بهت میخوره و قطعا میترسی حالا اون هر کاری کنه یا هر کی باشه

چرا من خودمو وسط این موقعیت گذاشتم

در واقع همش داشتم از خودم میپرسیدم که چرا من و شخص من اینکار رو کردم

بعد یهو پرسیدم مردم چرا اینکار رو میکنن؟

و واقعا هیچ جوابی براش ندارم

دوستم پرسیدم همون موقع، دقیقا وسط جایی که هیچکس نمیتونست حرف بزنه من این سوال رو از دوستم پرسیدم

و اون گفت بخاطر هیجان

مردم میخوان هیجان داشته باشن

و من تو دلم با صدای خیلی متعجبی گفتم نه این هیجان نیست

این اصلا هیجان نیست

و واقعا چرا بزور خودمونو جایی دیووانه وار میذاریم تا بزور بترسیم؟و این رو اصلا نمیتونم جواب بدم و واقعیت داره

وجود داره

و نمیشه وجود شهربازی ها رو منکر شد

ولی واقعا چرا مردم اینکار رو میکنن؟

۰ نظر

یکی از دلایل خوب بودن تنهایی

یکی از دلایلی که تنهایی خوبه

اینه که

یه جمله ای هست

یه حدیث

فکر کنم قدسی

قدسی یعنی خود خدا گفته این جمله رو

میگه اگر هر انسانی که کسی منحرفش نکنه

هر کی و هر جا باشه در نهایت به سمت خوبی و راه راست رو در پیش میگیره همون راه درستی و اینا

یعنی حتی اگه قاتل باشه

البته من با کلی تحریف گفتم ولی منظور حدیث همینه

و این خیلی جالبه

من یبار دیگه هم درباره این حدیث صحبت کردم الان میخوام یبار دیگم صحبت کنم و یکی دیگه از جلوه های این حدیث رو بگم

این حدیث خیلی راحت و خیلی واضح داره میگه که شما اگه خودت و فقط خودت تصمیم بگیری

در نهایت موفق میشی

ولی اگه تصمیم دیگران رو مد نظر قرار بدی

در نهایت این مشکلاتی که الان میبینی در جامعه ما وجود داره وجود خواهند داشت

خیلی جالبه این قضیه

تنهایی یکی از خوبی هایی که داره

بعد یه مدت که تنها هستی

همه کارهات تموم میشه

و کاری نمیمونه

و بیکار میشی

و دنبال کار و تفریح و سرگرمی میگردی

اونجا چون هیچکس نیست

میگی خب بذار یچیزی رو انتخاب کنم که بهم حال میده

و در واقع انتخاب خودت رو میکنی

خودت و فقط خودت

و اگه خودت انتخاب کنی

براش تلاش میکنی

چون ذهنت هی تلقین میکنه که خودت انتخاب کردی

مثلا وقتی میگی برم این غذا رو بخورم راحت میری میخوری

چون انتخاب خودت بوده

و حتی براش تلاش هم میکنی اگه سخت باشه

ولی اگه یکی دیگه بهت بگه

اگر حتی یکمم سختی یا دنگ و فنگ داشته باشه ولش میکنی

براحتی

یعنی حتی باعث میشه پشتکار و تلاش داشته باشی

چون انتخاب و تصمیم قلبی خودته

و این دوتا امر بیسیار مهم باعث میشن تو پیروز بشی 

و این باعث میشه تو شادتر و شادتر بشی

یعنی شاید یه دوره ای غمگین باشی از تنهایی

ولی وقتی توی این دوره میوفتی میبینی که داری از تنهایی لذت میبری

در واقع تنهاییه لذتبخش نیست اینکه تو به این قضیه رسیدی و نتایج خوبی داره توزندگیت و شادت کرده لذتبخشه برات

و این قسمت تنهایی خیلی خوبه

چون در نهایت باعث میشه بفهمی خودتی و خودت 

 وبه کسی متکی نباشی 

و این باعث میشه هر روز شادتر باشی

انرژی های منفی رو دور کنی چون میدونی خودتی و خودت و نباید خودتو با این چیزا اذیت کنی وقتی اونهمه تلاش کردی

وشروع میکنی چیزای منفی رو دور ریختن و چیزای مثبت رو جذب کردن

وشروع میکنی از زندگی لذت بردن و این خیلی خوبه

و این قسمت و این دلیل خیلی خوبیه برای اینکه هر کسی هرازگاهی تنها باشه تا این قضیه رو کامل پیاده کنه

۰ نظر

بدون تلاش هیچی بدست نمیاد

باید واقعیت رو قبول کنیم

میدونی خیلی باید نظرمونو عوض کنیم

باید بفهمیم هیچ چیز تصادفی و اتفاقی نیست و با کلی تلاش بدست میاد و هر کی هر چی داره یجایی و یجوری براش خیلی تلاش کرده

باید بفهمیم الان در مورد الانه من صحبت کن نه در مورد گذشتم نه در مورد اشتباهاتم نه در مورد رویاهام بلکه بپرس حالم چطوره، دقیقا همین الان حالم چطوره و هیچ چیز دیگه مهم نیست و در مورد هر چی حرف بزنی داری لالایی میخونی که خوابم ببره

باید بفهمیم با غر غر کردن با ناله کردن و .... هیچی درست نمیشه وفقط تلاش کردن

شاید چیزی بدست نیاری

درسته

ولی اگه قرار باشه چیزی بدست بیاری اون یدونه قرار نیست با تنبلی و بدون تلاش و اتفاقی گیرت بیاد

۰ نظر

به چی فکر میکنی وقتی بیکار در جایی شلوغی

مطلب قبلی در مورد این نوشتم که به هر چی فکر کنی به همون سمت میری

منن خیلی ادم عصبی هستم

و فکر کردم با خودم گفتم شاید

بخاطر اینه که من خیلی بهش فکر میکنم

من همش به این فکر میکنم که اگر من توی فلان موقعیت بودم چجوری عصبانی میشدم

و خب چون باید حق بامن باشه که عصبانی بشم و الکی عصبانی نمیشم

میشینم کلی فکر میکنم که چه اتفاقاتی باید در اون مکان بیوفته که کاملا حق بامن باشه و من عصبانی بشم

و این شاید ساعت ها وقت ببره و بدون اینکه بدونم دارم به این مسئله فکر میکنم

گفتم خب به چی فکر کنم

به عصبانیت فکر نکنی

به مهربانی فکر کنی که خوشبینی و توهم و رویا میشه همش

به بدبرخوردکردنشون هم فکر کنی که در نهایت به مظلومیت میرسی

ترس هم که بیخیال من اصلا بی دلیل سمت ترس نمیرم کلا سمت ترس نمیرم بنظرم بیماریه کسی الکی سمت ترس بره

بخاطر همین هیچ چیز دیگه ای به ذهنم نرسید

البته به اینم فکر کردم که معمول ترین اتفاق ممکن و جواب های خودم رو در نظر بگیرم و این در نهایت خوب هم هست و باعث میشه در مورد اون مسائل بهتر رفتار کنم

ولی بعدا به این نتیجه رسیدم من خیلی دوست دارم تو موقعیت تصمیم بگیرم و اینکه در لحظه اتفاقی بیوفته خیلی بیشتر دوس دارم 

بنابراین در کل به این نتیجه نرسیدم که به چی فکر کنم و هممون ذهنمون خیلی از فضای خودش رو به این قضایا تخصص میده

مثلا من دوستم گفت من همش فکر میکنم اگه جنگ شد و همه چی داغون شد چجوری از اونجایی که هستم فرار کنم

و این خیلی جالبه که هر کس به یچیزی فکر میکنه بالاخره و این خیلی بنظرم روی شخصت طرف و در برخوردش با اون مکان و افرادش تاثیر داره

و ادم باید به چی فکر کنه و چیز خوبی که باید بهش فکر کرد چیه؟

بنظرم چیزی که تو رو شخصیتی مستقل کنه خوبه و اینکه وابسته به فکر دیگران نباشی و خودت تصمیم بگیری

یعنی مثلا به این فکر کنی که من رهبر باشم تو اونجا و هر چی بگم بقیه گوش بدن و مثلا ساختمون ریزش کرده

اینجوری شاید در نهایت به این برسی کهوقتی هم یچیزی اتفاق افتاد مستقل بتونی تصمیم بگیری و وابسته دیگران و مطیع دیگران نباشی و برای خودت نظری داشته باشی که این عالی ه و در نهایت همه باید اینجوری بشن

موضوع روانشناسی اضافه کردم بنظرم مسائلی مثل این میرن تو روانشناسی هر چند جزء شکست تفکر هم هستن و جالبیش اینه من موضوعی که میسازم بعدا اصلا یادم میره مطلبای دیگه رو به اون موضوع وارد کنم و همش برمیگردم سر اون شکست تفکر اصلی خودم

۱ نظر

احساسات از قلب یا از ذهن؟

میدونی

وقتی به یچیزی فکر میکنی

ذهن خر و احمقت

واقعا فکر میکنه اونو میخواد

یا شایدم مثل بچه های لوس میگه میخوامش میخوامش میخوامش

مثل سکس

چیزی که هیچکس باور نمیکنه

ولی هر بار که میخوایش علتش اینه که بهش فکر کردی

حاضرم اینو براحتی ثابت کنم

فقط کافیه به یه چیز دیگه در این زمینه فکر کنی

مثلا غذا

بشین کلی عکس یا ویدیو غذای خوشمزه ببین

حتی اگه چنددقیقه پیش غذا خورده باشی

بازم گشنه ات میشه

و اینجاست که به خودت شک میکنی و باید شک کنی که بقیه احساساتم درست هستن؟

یعنی از قلبم میان یا از ذهنم بخاطر اینکه بهشون فکر کردم؟

و بتونی تشخیص بدی کدوم نتیجه کجاست و باید چجوری بهش جواب داد

و برا خودمم جالب شد این قضیه

۰ نظر

معرکه گیری وبلاگ ها

نوشتن خیلی خوبه

من بعد چند ماه البته فکر کنم یه ماه اومدم

و وبم رو پاک نمیکنم

چون وب قبلیم که حدود چهارسال ارشیو داشت رو از دست دادم و الان حسرت میخورم

بنابراین اینو دیگه پاک نمیکنم که بعدا حسرت بخورم

سالی یبار هم که بیام توش مطلب بذارم خوشم نمیاد

اینکه یه وب داشته باشم که هر روز توش بنویسم خوشم نمیاد

چون اونجوری افراد معتاد میشن

و یجورایی انگار هر روز باید مطلب بذاری

بعد یروزم خسته میشی یا هر چی

مینویسی که دیگه مطلب نمیذاری و همه پا میشن میرن

انگار داشتن یه معرکه گیری نگاه میکردن!!!

و واقعا معرکه گیری چه اسم مناسبی برای برخی وب ها تو هر سرویسی که میخوان باشن اینجام زیاد داریم

اینکه بنویسی باعث میشه مطالبت از ذهنت پاک بشن

بنظرم دلیلش اینه که به اون قضیه فکر میکنی دربارش نتیجه گیری میکنی و به پایان میرسونیش

ولی وقتی در حالت عادی داری فکر میکنی هیچوقت نتیجه گیری نمیکنی و میری روی یه فکر دیگه که مبادا از دستش بدی

بنابراین ذهنت پر از فکر میمونه

ولی اینجا و نوشتن در مورد یه موضوع باعث میشه روش تمرکز کنی

وقتی میای در مورد یچیز دیگه فکر کنی

میگی نه الان دارم در مورد این مطلب مینویسم بذار بنویسم

تمومش کنم

و بعد برم سراغ اون قضیه

یجورایی کامل اون قضیه رو فراموش میکنی و حتی شاید یادت بره اون

ولی در واقعیت وقتی اینجوری یه مطلب رو مینویسی و بعدش میری سراغ مطلب بعدی(چیزی که تو وبم در مورد هر نوشته رعایت میکنم و حتما باید رعایت کنم)

میبینی که در پایان مطالب خیلی بیشتری نوشتی و خیلی چیزا که اون موقع حتی توی ذهنت نبودن الان دارن بیرون میان

و نتیجه نهایی مطالب بیشتری هست

انگار وقتی تمرکز میکنی روی یه کار و کارای دیگه رو میذاری کنار خیلی هم بد نیست وعالیه و نتیجه بهتری میگیری

۱ نظر

دنیای عجیب

خیلی برام دنیا عجیبه

بارها و بارها شده مثل یه پلنگ

حالا پلنگ هم نه شیری یوز پلنگی چیزی

مثل اینا که میشینن تو علفزار رو به افق خیره میشن 

میشینم و به اطرافم نگاه میکنم

چقدر ما برای بعضی چیزا محدود میشیم

و چقدر راحت گاهی اوقات در کنارمون قرار میگیرن

خیلی عجیبه برام

خیلی خیلی

دوستم رو میگم خودم نه

این همه له له میزنه برای این که دختر بازی کنه

اونوقت تو خونشون چهارتا دختر هست که راحت بهش هم محرم نامیده شدن و هر کاری جز سکس میتونه باهاشون بکنه

میتونه باهاشون بره بیرون

میتونه بگه بخنده

میتونه براشون هدیه بخره

میتونه باهاشون درددل کنه

و بنظرم چقدر عالیه ادم چهارتا خواهر داشته باشه

دوتاشم ادمو حرص بدن حداقل دوتاش میخندونن ادمو

کاش من چهارتا خواهر داشتم اصلا

من همون یدونه رو هم که داشتم خدا گرفت

امروز داشتم به مامانم نگاه میکردم که یکم فهمید دارم خیره نگاه میکنم دیگه خیره نشدم بهش

بیرون همش دنبال یه خانم هستی یا ...

تو خونه یکی کنارت هست به اسم مادر

بهت محرم و باهات راحته

تنها چیزی که با اینا محدود شده سکس 

بقیه چیزا بیش از حد هم خوبه و اسمشو گذاشته حلال و ثوابم داره

اونهمه محدود میکنه با دخترای غریبه

اونوقت چرا اینقدر راحت در کنارت قرار میده؟

چرا اینجوریه دنیا

یروز فقط گیر چندهزار تومنی

هیچوقت اون دورانی رو یادم نمیره که کارت بلیطم شارژ نداشت و دزدکی رد میشدم و تو دلم میگفتم بعدا پرداخت میکنم به جون خودم

و یجوری هم مقید بودم پرداخت کنم انگار اون دستگاه دیجیتال بهم لطف کرده و گفته رد شو و منم شرمنده اش شدم

و روزگاری که موجودی میگیری و میلیونی تو کارتت پول هست و میخندی فقط

یعنی من خندیدم فقط

که یه زمانی اونجوری و یه زمانی نمیدونی چیکار کنی

البته الان از کارم اخراج شدم و دنبال کارم فعلا

تو این اشوب بازار من باید اخراج میشدم

البته شکایتی ندارم

بهرحال

خیلی جالب نیست دنیا

چیزهایی که جوری ازشون محروم شدیم که خدا به ما غضب میکنه اگه انجامشون بدیم

دیگه ازین بزرگتر نداریم که

اونوقت خیلی راحت کنارمون هستن 

خیلی راحت و خیلی راحت

عین پلنگی که با سرعت 120 کیلومتر بر ساعت دنبال یه اهو بدو و اهو از دستش در بره

بعد برگرده و کنارش رو نگاه کنه که دو تیکه گوشت یه کیلویی گریل شده داغ داغ با نوشابه سودا هست

گاهی فقط به عجیب بودن دنیا نگاه میکنم و هیچ حرفی نمیتونم بزنم

خیلی عجیبه خیلی

۱ نظر