شاید دارم از روی عصبانیت حرف میزنم 

اصلا زشته حرفی که زدم

چمه

در حالت عادی چنین حرفی رو نمیزنم

عصبانی بودم قطعا

منتهی چرا عصبانی میشم از دستش

خب یکیش شاید اینکه میره امار منو کامل میذاره کف دست اون اسکل خان

نباید چیزی که من بعنوان راز میرم میگم رو به اون بگه دیگه

که منم در جوابش دیگه هیچ رازی و چیزی رو بهش نمیگم دیگه

میدونی حتی ازینکه رازم رو هم بهش میگه ناراحت نمیشم

چیه مگه یه راز دیگه

ازینکه اونو محرم تر میدونه

با اون صمیمی تره

بعد اونروز برگشته بمن میگه شاید فلانی ناراحت بشه فلان حرف رو بهت بزنم

الان یادم اومد این

چقدر ناراحت شدم ازین حرفش

منم در جوابش گفتم

گفتم اینهمه من دارم راز و دار و ندارمو بهت میگم اونوقت میگه اون ناراحت میشه بگی چی گفته؟

همین الان دوباره بیشتر اعصابم خورد شد از حرفش

دوباره دارم راک گوش میدم

بعد یمدت میگم من چرا چنین اهنگی گوش میدادم

منتهی الان فهمیدم

وقتایی که حالم داغونه

راک گوش میدم

اونموقع هایی هم که راک بهم نمیچسبه یا برمیگردم میگم این چه اهنگ غمگینیه اخه

من برا چی قفلی زده بودم روی این اخه

بعد الان فهمیدم

موقع هاییه که خیلی داغونم

خیلی ها

در حدی که اصلا نمیدونم چقدر

یعنی در ضمیر ناخوداگاه خودم داغون میشم

چون ستون های خیلی بزرگی اونجا پودر میشن و میریزن پایین

خلاصه الانم ترجیح میدم راک گوش بدم

بلکه یکم ذهنم اروم شه

یعنی خیلی داغونم

خیلی اعصابم خورده

من هیچوقت ازینکه رفیقم با یه دختر بپره ناراحت نمیشم

هیچوقت حتی ازینکه رازمو هم به کسی بگه ناراحت نمیشم

چون من ابایی ندارم از کاری که میکنم

اگه جامعه ظرفیتشو داشته باشه

خودم میگم به اطرافیانم که فلان کار رو کردم

منتهی ظرفیت ندارن

هیچوقت ازین چیزا ناراحت نمیشم

قطعا یچیز خیلی بزرگتری ازین حرفاست

اصلا نمیدونم چیه

چون تا حالا انقدر دقیق بهش فکر نکرده بودم

بنابراین باید از روی دلایلی که هست جلو برم

چون اصلا نمیدونم چیه

انگار توی تاریکی یه طنابی پیدا کردم

باید دنبالش رو بگیرم تا برسم به اونجایی که میخوام

یچیزی که هست

اینه که اصلا ربطی به این نداره که حسودی میکنم یا نه

چون وقتی اون نیست خیلی حالم خوبه

و بازم همون کاری رو میکنم که میکردم

اگر حسودی بود

اون موقعی که اون نبود

باید تلافی میکردم

چون مثلااون مانع من بوده

در صورتی که من هزاربار شرایط بیشتری ازون دارم و هیچکاری نمیکنم

در طول عمرم هم کلا تا حالا یبارم حسودی نکردم

پس نمیشه یهو به یکی جسودی کنم و یهو این حس تو وجودم بوجود اومده باشه

قطعا حسودی نیست

قطعا ربطی به اینکه اون موقعیت رو ندارم هم نیست

چون اون موقعیت رو خیلی بیشترش رو دارم

اول فکر میکردم چون با همه میگه میخنده شنگولم

اما امروز فهمیدم با بعضیا اصلا صمیمی هم نیست و خیلی ظاهری و موقت و بغیر از یه نفر خاص دیگه کسی اویزونش نیست

پس

به این نتیجه رسیدم که هر چی هست یه ربطی به این دو نفر داره

و بقیه گزینه ها خط میخورن

دوباره گفتم ایا حسودی میکنم که با فلانی

چون من فلانی رو دوس دارم؟

دیدم واقعا من اصلا فلانی رو خوشم نمیاد ازش

هیچ حس خاصی ندارم بهش

تازه همونجوری که گفتم به رفیقم هم حسودی نمیکنم که

پس هیچ ربطی به رابطشون نداره

تازه اگه قراره حسودی کنم چرا به رابطه اش با بقیه حسودی نمیکنم

پس هم از رف رفیقم هیچ حسی ندارم، هم از طرف اون دختره

تازه اصلا برا من مهم نیست کسی با کسی باشه یا نباشه

اینا حرفای پسر بچه های هجده ساله است که توی اینجوری فکرا هستن

من بفهمم فلانی با فلانی دوسته میگم نوش جونشون برن حال کنن باهمدیگه

چقدرم خوب که همدیگه رو پیدا کردن و با همدیگه خوشحالن

گفتم اولش

ازینکه رازمو گفته هم ناراحت نیستم

اخه مگه چی گفته 

البته میدونم همه چیو گفته کثافت بی شرف

منتهی 

که چی خب

چیزای مهمی

اووووووووووووووووووووو

الان یکی از رازهام یادم اومد

اونم رفته گفته

اگه اونو گفته باشه خیلی کثافته

خیلی

چقدر مزخرفه ادم چنین رفیقی داشته باشه و بعد هفت سال بشناستش تازه

یعنی بعد پنج شش سال نمیتونستم به رفیقم اعتماد کنم؟

خیلی بد شد

ولی به درک

حتی وقتی به این فکر میکنم که تمام رازهامم گفته باشه

برام مهم نیست

اصلا حس ناراحتی خاصی بهم دست نمیده

بنظرم دقیقا مشکل همینیه که فکر میکنم

ازینکه رفیق منه و با اون صمیمی تره ناراحت میشم

ازینکه اسم رفیق روی منه ولی با اون سر و سرش بیشتره

اره بنظرم ازین خیلی میسوزم

چون اگه با دخترا باشه بعد بیاد پیش من مثلا بگه فلان و فیسال

کونم نمیسوزه

منتهی بره بچسبه به فلانی

بعد تازه بیاد بمن بگه میترسم ناراحت بشه چنین حرفیش رو به تو گفتم؟؟؟؟؟

بنظرم دقیقا از همین موضوع ناراحت میشم

چون من اصلا از کسی انتظاری ندارم مگه اینکه خودش اون انتظار رو توی وجودم بکاره

وقتی این میگه ما رفیق همدیگه هستیم

این انتظار بوجود میاد

و برا همینم هست انقدر میسوزم

اسمرفیق اینهمه مدت روش بود

اینهمه باهاش رفتم جلو

اخرش این شد؟

خب مسئله ای که هست اینه که چیکار باید بکنم

اولین کاری که کردم اینه که اصلا مثل قبل تحویلش نمیگیرم

خیلی عادی رفتار میکنم

انگار اصلا برام مهم نیست

دوم اینکه دیگه اصلا راجع به هیچی بهش هیچی نمیگم

البته میدونی 

نباید خیلی تابلو هم رفتار کنم

الان قطعا بدون اینکه بدونم عصبانیم و نمیخوام اصلا از روی عصبانیت حرفی بزنم یا کاری کنم

اصلا نمیخوام اشتباهی منجر بشم

صرفا بخاطر اینکه بعدا پشیمون بشم

امروز دختره برگشته میگه اینوووووووووووووووو بدنگذره حسابی بهش خوش گذشته

منم سریع از روی عصبانیت تیکه انداختم به شمام که بد نگذشته

اصلا نباید انقدر تابلو کنم که انقدر از دستش عصبانیم

برگشت بهم گفت چته چرا انقدر سگی

این نشون میده نفهمیده که من هنوز این تصمیم ها رو گرفتم و از دستشون انقدر عصبانیم

نباید اینجوری بگم

نباید اینجوری رفتار کنم

اخه انقدر دیوثه و انقدر طبیعی رفتار میکنه خیلی حرصم میگیره

از طرفی رفیقم رو هم دزدیده و یجورایی برنده محسوب میشه

البته تقصیر رفیقم که من باختم

بخاطر همین میسوزم

همش جوابای تند میدم بهش

باید با دختره هم عادی رفتار کنم

باور کن نمیدونم چی جوابشو بدم

همش حرفاش یا میخواد زرنگ بازی در بیاره

یا دیوث بازی

اصلا نمیشه جواباش رو عادی داد

ولی باید تمام سعیمو بکنم عادی جوابشو بدم و عادی رفتار کنم

نباید جلو دختره تابلو کنم

رفیقم فکر کنم همینکه تحویلش نگیرم و رازامو دیگه بهش نگم کافیه

این دختره سخته طبیعی رفتار کنم جلوش حرص دراره

پس وقتی میدونم و جوابشم میدونم چرا انقدر دارم حرص میخورم

این اعصاب خوردیم از کجا میاد

شاید چون خیلی سوختم از این حرکت رفیقم و اینکه منو فروخت

چون تقریبا خیلی چیزام عوض میشه مثلا رفیق صمیمیم سر کار این بود و همه حرفام با این بود ولی دیگه نمیتونم هیچی بهش بگم و باید یه سری کارای دیگه بکنم یا با یه ادمای دیگه بپرم و تقریبا یجورایی گند زده تو برنامه هام

شاید بخاطر اینکه همه چیزو بهم ریخته انقدر اعصابم خورده

ولی خب تقریبا با جرات میشه گفت کاملا دلیل عصبانیتم واینکه چیکار کنم رو فهمیدم

امیدوارم بتونم با اینهمه خشمی که تو وجودم هست طبیعی رفتار کنم

بخاطر همین ببر رو انتخاب کردم