اشکال ما اینه که همیشه از اینطرف به قضیه نگاه میکنیم و اینطرف از بخشی اشتباهه

ما نباید هیچ وقت با این طرز تفکر غلط، این دید اشتباه و برداشت منحرف به قضیه نگاه کنیم

خدا از کسی که کم خوری کنه خوشش میاد

خدا ما رو گذاشته سرکار؟

چرت و پرت میگه خدا؟

این چه حدیثیه اخه؟

خدا دوست داره ما زجر بکشیم؟

وقتی ما زجر بکشیم خدا خوشش میاد؟

با یه مقایسه میشه جواب این سوالا رو داد و فهمید که ایا این حدیث انقدر احمقانه است که بنظر میاد؟

تو قسمت دیگه ای از حدیث خدا از یچیز دیگه هم خوشش میاد

از کم حرفی

خب اگه ما کم حرفی رو ثابت کنیم که احمقانه نیست میتونیم تا حدی کم خوری رو متوجه بشیم و حداقل بفهمیم پشت اون هم قضیه ای هست

1.اگر با کسی همصحبت بشی و اون مدام حرف بزنه، بدونه اینکه تو حرفی بزنی، بدونه اینکه جوابی ازت بخواد، و بدون اینکه حتی مهلت بده فکر کنی و یه بند چرت و پرت و پشت سر هم ادامه بده، قطعا خسته میشی، قطعا

2. وقتی تو یه جمع هستی که هیچکس تو رو نمیفهمه، تو فازت یچیز دیگه است، مثلا اونا همه دخترن تو پسری یا اونا پسرن تو دختری، اصلا نمیفهمن چی میگی

3. وقتی عصبانی هستی 

4. وقتی افسردگی گرفتی

و...

توی چهارتا شرایط بالا، حرف زدن دقیقا عین حماقت، هزارتا موقعیت دیگه هست که شاید خیلیاشو نتونم بنویسم و اون جاها اصلا کسی حرف نمیزنه و حرف زدن اصلا معنی نداره

پس خیلی جاها هستن که کم حرف باید باشی

پس وقتی کم حرف میشی یعنی یسری چیزا رو فهمیدی، فهمیدی یسری جاها نباید حرف زد

پس عاقلتر شدی

پس خدا وقتی میبینه در اثر عاقلتر شدن کم حرف شدی خوشش میاد، از این خوشش میاد که به اون سطح رسیدی که آقا یجاهایی من نباید حرف بزنم و خدا از این شعور و درک و بینش که خوشش میاد نه صرفا حرف نزدن تو

نه اینکه بزور جلوی خودت رو گرفتی که حرف نزنی

و حالا میشه همینو به کم خوری هم وفق داد و اینکه دیدمون به خیلی مسائل اشتباهه