خدا به طرزی عجیب برنامه هاشو تنظیم کرده
که واقعا تو کفش میمونی
بدون استثنا
بدون حتی یه روز اینور اونور همه چیو خودش ردیف میکنه
دوست من
خیلی ازین شاکی بود که چرا ازدواج نمیکنه با نامزدش و اینا
همینکه دانشگاش تموم شد
ازدواج کرد، خونه خرید، رفتن خونشون، باهم زندگیشونو شروع کردن ://////
یعنی بشدت تابلو بود خدا منتظر بود دانشگاهش تموم شه
یعنی انگار خدا یه برنامه خیلی دقیقی براش داشت
و اون یه نمونه از خروار انگار برا همه داره
خیلی دقیق
خیلی دقیق هم اجراش میکنه
همونجوری که خودش دلش میخواد
اصلا هم کاری نداره چی ممکنه سر راه باشه و نباشه، همونی که میخواد رو انجام میده
و این خیلی خوبه
چون میدونی دقیقا خدا داره یکاری میکنه
یکی میگفت زندگی مثل اینه بشینی پشت جت اسکی که داره رو برفا از یه دره میره پایین و خدا داره رانندگی میکنه
باید بهش اعتماد کنی که میدونه داره چیکارمیکنه
و این ایمان رو واقعا دارم من
که خدا دقیقا برای هر کسی برنامه داره و هر اتفاقی که تو زندگی هر کی میوفته برنامه ی دقیقی براش هست
منتهی من از یچیزی دیگه میترسم
واقعا نظر منم این وسط مهم هست؟
چون اونموقع هر کاری میخواستم بکنم به طرز عجیبی نمیشد
ولی الان هر کاری میکنم بطرز عجیبی همه چی میره کنار تا من کارمو انجام بدم (البته منظورم اون کار مد نظر)
واقعا من هم این وسط تاثیری دارم یا عروسکی بیش نیستم؟ و اگه عروسکی بیش نیستم چرا این قضیه داره برای من لو میره که عروسکم؟