زندگی به چند دسته تقسیم بندی میشه

لحظات شاد که یا ما بوجود میاریم یا اتفاقی توی زندگیمون بوجود میان

لحظات غمگین که طبیعتا توی زندگی وجود دارن

اما مثل فوتبال که نه این تیم و نه اون تیم

بلکه این داور که بیشترین دوندگی رو داره

نه لحظات غمگین و نه لحظات شاد بلکه لحظات کاملا عادی هستن که قسمت بسیار عظیمی از زندگی ما رو شامل میشن، شاید بیش از 80 درصد و ما کاملا از این درصد غافل هستیم

تو لحظات عادی زندگی میکنیم و جلو میریم و توی لحظات عادی پامونو میندازیم روی پامونو از ارامش زندگی لذت میبریم

اما خیلی سریع در حد چند ساعت که بگذره به این شرایط معتاد میشیم

یعنی انگار همیشه اینجوری بوده و نباید جور دیگه ای هم باشه

یه ذره که میگذره خب ممکن شادی ها دوباره بیان

اما بالاخره نوبت غم هم میرسه

وقتی غم میاد

شروع میکنیم به شکایت کردن

ای بابا

چرا اینجوریه

چرا تا میام اروم بگیرم بلای دیگه ای سرم میاد

دریغ از اینکه بگیم اره خب، بالاخره وقتش بود یکم بدبختی بیاد سراغم

این طبیعت زندگی باید بهش حق بدیم

باید یاد بگیریم چجوری روش موج سواری کنیم، باهاش همراه شیم

نه اینکه بیاییم و با مسئله ای کاملا مبرهن که داره اتفاق میوفته مخالفت کنیم و از بین بریم و ضربه ای محکم بخوریم

اگه تو اون لحظات عادی بشینی که اگر هم عادی بشینی یکمم به دلایلی مثل تنبلی و اینا شرایط رو بدتر هم میکنی برای خودت

لحظات غم کاملا لحظات شادی رو خنثی میکنن

و چون لحظات خنثی میمونن

میگی ای بابا این چه زندگی که من دارم

این مشکل خودته

توی اون هشتاد درصد زندگی بیکاری و عادی ات چیکار کردی؟

به دوستم میگفتم

گفتم زبان دیگه ای بلدی؟

توی ورزشی حرفه ای هستی؟

حرفه ای بلدی؟

کاری داری که اصن پول در بیاری ازش و بری باهاش سرگرمی برا خودت انجام بدی؟

جواب همش به جز اخری نه بود

یکاری داره که اونم بدرد خودش میخوره انقدر مزخرف ونمیدونم چرا ولش نمیکنه با اینکه میتونه

اصلا نباید چشم به اون شادی ها و غم ها داشته باشی

اونا بالاخره میان و حتما هم میان

اما با لحظات عادیت چیکار کردی؟